حکایت دوست و دوستی..
آقا آرمان عزیزم،عاشق بچه ها هستی ، هر بچه ای رو بیرون میبینی میگی دوسته و از دیدنشون خیلی خیلی خوشحال میشی. اما چیزی که تازگی ها متوجه شدم یه روز که با دایی مشغول بازی بودی، کار اشتباهی رو انجام دادی و وقتی متوجه شدی دایی باهات سرسنگین شده،سریع رفتی پیشش و دستتو گذاشتی تو دستشو گفتی دوستی ی ی ی.. یه چیزی مثل معذرت خواهی.یعنی دایی دوباره باهام دوست شو ... وروجک، این دلبری ها رو از کجا یاد گرفتی نفس من دایی هم محکم بغلت کرد و بوسیدت و دوباره صدای بازی و خنده .. ...
نویسنده :
مامان آرمان
8:38